سلام
این خاطره مربوط به چند ساله پیشه
سیما خواهر محمد یه مدت بود داشت راجب حجاب تحقیق میکرد بعضی وقتا هم میومد مغازه چند ساعت مشغول بود داستانای مختلف صحبتای مخنلف رو میخوند
تا اینکه بالاخره تصمیمشو گرفت
یه روز ما قرار بود بریم خونه محمد اینا یه چایی بخوریم بعدش بریم بیرون دسته جمعی
ما رفتیم سپهر درو باز کرد شدیدا اخماش توهم بود خیلی ناراحت بود ما رفتیم داخل و نشستیم شروع کردیم به خوش و بش کردن محمد برعکس سپهر خیلی خوشحال بود
هی شوخی میکرد سیما برامون چایی اورد ولی یه کم روسریش اومده بود جلوتر سپهر خیلی بد بهش نگاه میکرد اما بقیه همه خوششون اومده بود
خلاصه جاتون خالی چایی رو خوردیمو و بچه ها رفتن حاضر شن تنها که شدیم از سامیار پرسیدمم که سپهر مشکلش چیه
گفت دلش نمیخواد سیما با حجاب بشه نفس گفت من نمیدونم اصلا چه ربطی به سپهر داره این یه تصمیم شخصیه واسه خانوما شماا دوتا تو کار من دخاللت کردین نکررردینااا
سامیارمیخواست جوابشو بده که سیما اومد بیرون
هیچوقت به غیر از وقتی که رفته بودیم مشهد سیمارو اونجوری ندیده بودم
با چادر فوق العاده شده بود کلا خانما با چادر یه حالت خاصی پیدا میکنن
ن علی و نفس ...
ادامه مطلبما را در سایت علی و نفس دنبال می کنید
برچسب : حجاب,حجاب تركي,حجاب بن نحيت,حجابات,حجاب اجباری,حجاب كويتي,حجاب التوربان,حجاب به انگلیسی,حجابي,حجابات تركية, نویسنده : nafasoalia بازدید : 477 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 6:35